عشق و زندگی!
عشق زندگی می بخشد
زندگی رنج به همراه دارد
رنج دلشوره می آفریند
دلشوره جرآت می بخشد
جرآت اعتماد به همراه دارد
اعتماد، امید می آفریند
امید، زندگی می بخشد
و زندگی، عشق می آفریند
« مارگوت بیکل »
عشق زندگی می بخشد
زندگی رنج به همراه دارد
رنج دلشوره می آفریند
دلشوره جرآت می بخشد
جرآت اعتماد به همراه دارد
اعتماد، امید می آفریند
امید، زندگی می بخشد
و زندگی، عشق می آفریند
« مارگوت بیکل »
دو کس بر سر قطعه ای زمین نزاع می کردند .
هر یک می گفت: «ازآن منست»
پیش عیسی(ع) رفتند.
عیسی (ع) گفت: «زمین چیزی دیگر می گوید»
گفتند: «چه می گوید؟»
گفت: «می گوید هر دو از آن منند»
به نام یکی یکدونه عالم
خدایا اگه دلم برات تنگ بشه چی کار کنم ؟
رفتم سفر تا اونجایی که گفتند خونهء توست
ولی دلتنگ تر شدم !
رفتم سه روز بست نشستم تو خونت
ولی بی قرار تر شدم !
خدا جون خیلی سخت بود سفر با پاهای سنگین چسبیده به زمینم !
خیلی سخت بود که روح خستم رو زمین بکشم
خیلی سخت بود . . .
خدایا خودت بگو با این تن آلوده و روح تشنه چه کنم ؟
رفت یه خونه خرید خیابون ایران.
گفت: درسته که از اول قلهک بودیم ولی الان مسئولیم باید بین مردم باشیم.
اثاثیه را برده بودند، منتظر بودند شب بیاد شام رو خونه جدید بخورند.
صدای انفجار همه را شوکه کرد.
بهشتی رفت خونهء جدیدش.
بهشتی شد .
سلام تابستان گرم 1388
سلام تابش دوست داشتنی آفتاب
سلام زندگی
چقدر دلم برای سلام تنگ شده بود
سلام سلامتی میاره
سلام آرامش میاره
سلام امنیت میاره
و این روزهای داغ انتخابات چقدر کم به هم سلام کردند
چقدر از هم دور شدند و گاهی چقدر تلخ
سلام خداوند دوستی ها! دلهامون رو باز به هم گره بزن
و لبهامون را به سلام شکوفه باران کن
سلام دوستان
سلام ایران. . .
دلم برایش تنگ شده بود
چشمانم را بستم، داشتم به داستانی درباره موسیقیء هستی فکر می کردم که یکمرتبه طاقتم طاق شد!
بعداز مدتها از جعبه خاطره انگیزش بیرونش آوردم و بی درنگ نواختم
این بار انگار آشتی کرده بودم، برایم مهم نبود که در دایره نتها اسیر می شوم یا نه فقط باید می نواختم تا آرام بگیرم!
به یاد آن روزها که سرانگشتانم از تمرین زیاد پینه بسته بودند باز هم ساز زدم
مهم نبود که دستم درد می کرد و سر انگشتانم می سوخت
دلم تنگ بود برای یار دیرین تنهائیم
با تک تک مضرابهایم از از دوست برایش گفتم و او جه با اشتیاق دل سپرد .
گفتم و گریستم . . .
و اوشنید و گریست . ...
خدایا شکرت!
سلام
نشستم و آرزو کردم
بدون هیچ محدودیتی!
بلند بلند آرزوهامو گفتم
همه خندیدند. . .
منم خندیدم چون مطمئن بودم به همشون میرسم
از کمترین تا بیشترینشون!
برای خدا که کوچیک و بزرگ نداره !
یه نامه برای خدا نوشتم و آرزوهاموو براش پست کردم !
خدا هم خندید. . .
بزرگ شدم اونقدر که آرزوهامو فراموش کردم
آخه آدم بزرگا کارای مهمتری دارند تا آرزو کردن؟!
ولی خدا یادش بود
دونه دونه آرزوهام برآورده شد . . .
سلام
توی اتوبوس دختر بچه ای را دیدم که کنار پنجره روی زانوی مادرش نشسته بود و داشت تاعید روز شماری میکرد!
_مامان کی عید میشه ؟
_30 روز دیگه!
_وای چقدر زیاد !
_نترس به یک چشم به زدن تموم میشه !
دختر بچه شروع کرد به شمردن 1 2 3 4 5 6 . . 14 15. . .25 26 . . 29 30
خوش به حال بچه ها !
یه لحظه دلم خواست بچه باشم برای عید و عیدیهاش روزشماری کنم !
بی دغدغه بخندم ! بلند گریه کنم !
مثل قدیما با بچه ها کشتی بگیرم! فوتبال بازی کنم!
یا لب جدول خیابونا راه برم !
یه لحظه دلم تنگ شد برای زمین خوردن بچگی هام ! همیشه سر زانوی شلوارم پاره می شد !
دلم تنگ شد برای نوروز !برای . . . .
تازگی انگار همش دارم تو خاطرات و تاریخ زندگی می کنم !
البته اینم درست نیست! ولی شاید مثل هر سال از عوارض آخر ساله و نگاه کلی به زندگی و . . .
آماده شدن برای آغاز یه سال جدید!!
راستی یه خبر ویژه : فردا هم یه روز جدیده و همینطور لحظه بعدی که خیلی زود می رسه می تونه یه آغاز خوب باشه !
نمی خواد برای عید روزشماری کنیم
بهتر هر روزمون را به عید تبدیل کنیم
پی نوشت :همهء اینهایی که گفتم آرزوم بود نه نصیحت برای دیگران !