سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلام

صفحه خانگی پارسی یار درباره

رهگذر جذاب امروز

    نظر

سلام

داشتم می رفتم خانه که در پیاده رو یک رهگذر شیک و خوش پوش دیدم که توجهم را خیلی به خودش جلب کرد !

لباسی از پر سفید پوشیده بود و کلاه قرمز رنگی به سر داشت !

حالا تیپش که چیزی نیست به قدری جذاب و با وقار راه می رفت که مرا مجبور کرد کنار خیابون بایستم در زیر نگاه متعجب رهگذران از ایشان چند تا عکس بگیرم !

                     

                     

 

   البته جناب خروس در بدو امر اصلا توجهی به بنده نداشتند و سرگرم تماشای ویترین مغازه ها بودند وقتی دیدند اینجانب مشتاقانه وبا کمال احترام از ایشان عکس می گیرم التفاتی کردند و به دوربین نگاه فرمودند

 

                   

 

دیدن چنین رهگذری در خیابانهای تهران غنیمت بزرگی است !!!


نکاتی برای ارتباط بهتر

    نظر

سلام

چند راه حل کاربردی برای اینکه دیگران حرفت را بفهمند !!؟

1- سعی کن آروم حرف بزنی یعنی با ریتم کند !! باآرامش !!  (مگه دنبالت گذاشتند؟!)

2- وسط حرف کسی پریدن اکیدا ممنوع!  (بابا خودتو یه کم کنترل کن فهمیدیم سریع الانتقالی و زود میگیری !!)

3- از قیدهای کلی استفاده نکن! مثل: همیشه ، از اول تا حالا ، . . .     (آخه متهم به بی انصافی میشی)

خب برای الان همین سه تا بسه! بریم ببینیم چی کار میکنیم!؟!


آسمان دل

    نظر

 

    سلام !

آسمان دلم هوای باران داشت در کوچه های شهر قلبم مدتی قدم زدم!

 تازه فهمیدم بعضی از کوچه ها بمبست شده !

حالا می فهمم که چرا گاهی سینه ام تیر می کشد ! و نفسم به سختی بالا می آید !

وارد کوچه های بمبست نشدم و حتی نفهمیدم چه خانه های در آن کوچه ها، ندیده رد کردم !

از کوچه گردی خسته به کنار جوی کم آبی در انتهای قلبم نشستم ! هوا بارانی بود اما نمی دانم چرا آسمان بخل می ورزید و سبک نمی شد ! آب جوی گل آلود و کم بود ! انگار آخرین نفس هایش را می زد و می رفت تا برای همیشه خشک شود !

 


با یک کار ساده به اماممان نزدیک شویم!

    نظر

 سلام

هر وقت صحبت یک انسان بزرگ میشود با خود می گوییم ما کجا و او کجا !!!

مخصوصا اگر پای معصومین وسط باشد که دیگه آنها می شوند فرشته و ما موجودات خاکی هرگز نمیتوانیم به ایشان برسیم !!!

وقتی این داستان (که در پایین آورده ام ) را خواندم با خودم گفتم بیخود نیست که میگویند ائمه اطهار الگوهای ما هستم ! میشود با کارهای خیلی کوچک و ساده (البته در نظر ما) به ایشان نزدیک شد و در همین کار ساده به ایشان شباهت پیدا کرد . .

مسجدخلوت می شد . نماز جماعت تمام شده بود. عدهء زیای بلند شده بودند و رفته بودند . تنها چند نفری نشسته بودند یا نماز می خواندند . امام موسی کاظم مشغول نماز خواندن بود . ( زکریا اعور ) تکیه داده بود به دیوار صحن . عجله ای برای رفتن نداشت . منتظر بود امام نمازش را تمام کند . پیرمردی هم نزدیک امام نشسته بود . او هم انگار عجله ای برای رفتن نداشت. شاید هم خم و راست شدن و سجده ورکوع خسته اش کرده بود ، آخر پای پیرمرد درد می کرد . و به زحمت می توانست روی پا بند شود و بدون عصا ، اصلا نمی توانست راه برود .مدتی بعد پیرمرد روی پاهای لرزانش بلند شد ، اما انگار عصایش را فراموش کرده بود بردارد، یکی دو بار سعی کرد خم شود و عصا را بردارد اما نتوانست . زکریا فاصله اش با پیرمرد زیاد بود نمی توانست به کمکش رود و شاید تنبلی اش می آمد از سر جای خود برخیزد . اما درهمین موقع ، امام موسی کاظم در حال نماز ، عصای پیرمرد را برداشت و به او داد و به ادامهء نماز خویش مشغول شد. . .   

 

امروز روز شهادت اقیانوس حلم امام موسی کاظم(ع) است این لحظه سخت مصیبت را همنوا با هستی که به سوگ نشسته به مولایمان صاحب الزمان تسلیت می گویم !

 


بدرود گذشته سلامی به آینده

 سلام

 خداحافظ بهار    

                              سلام تابستان

خداحافظ دیروز

                              سلام امروز

خداحافظ . . .

                              سلام . . .

       سلام زندگی !

وقتی نشاط جوانی درخت را می بینم قلبم به ستایش برگهای کوچک سبز می نشیند .

و جسم خسته ام نوازش گرم آفتاب را خوش آمد می گوید !

از این امروز گرمتر از دیروز سلام خواهم گفت !

سلامی به شکرانه اولین روز تابستان

 سلامی به دوستان تابستانیم !

سلامی به گرما بخش خورشید و نقاش برگهای سبز تابستان !

 

 


نایابترین گنج جهان در چهره یک کودک

    نظر

 

سلام !

گاهی آسمان آواز زندگی سر می دهد و با گلواژه های بارانش دلت را تر میکند

گاهی زمین ترانه نفسهایش را در گوش باد زمزمه میکند

وگاهی تو در کویر گمگشتگی خویش صدای بالهای کبوتر را میشنوی و فکر می کنی باز هم خیالاتی شدی! 

گاهی لبخند نایابترین گنج جهان میشود که کودکی آن را به قلبت هدیه میدهد !

گاهی . ...


نگاهی زیبا بین!

    نظر

 

اولین باری بود که قلم درشت(نی) دست می گرفت و می نوشت .تمرنیهایش را به استاد نشان داد با خودش می گفت حتما الان تمام ایراداتش را می گیرد !

منتظر شنیدن عیبهایش بود تا دفعهء بعد آنها را درست کند ولی با کمال تعجب شنید که استاد دارد از خط کج و ماوجش تعریف می کند !!!

استاد در بین تمام آن خط خطی ها یک حرف را پیدا کرده بود که خوب نوشته شده، دور آن خط کشیده بود و می گفت فوق العاده است !

استاد دروغ نمی گفت !

 احساس خوبی پیدا کرد یعنی می شود من هم روزی خطاط خوبی شوم آن روز کلاس را با امید ترک کرد !

با خودش می گفت شاید برای دلگرمی اینگونه صحبت کرده !

دفعه های بعد سعی می کرد زودتر از استاد عیبهایش را خودش بگوید ولی استاد چیزی نمی گفت !

استاد تنها حروفی را می دید که زیبا نوشته شده بود و آنها را ستایش می کرد استاد اهل تعریف زیاد هم نبود گاهی تنها باسکوتش او را تائید می کرد !گاهی با یک لبخند !

واما در مورد بقیه حروف میگفت اگر این طوری بنویسی بهتر است !یا این حرف را این جوری می نویسند !

تمام حرکات استاد بر جانش می نشست !استاد اهل عمل بود وقتی در موسیقی دلپذیر سکوت خط مینوشت کتابها حرف می زد همه شنیدنی !

و خطش زیبا بود همه دیدنی !


تاریخ حکایت درد است

    نظر

 

همیشه وقتی به این روزها می رسم قدمهای تلخ و سنگین تاریخ را با تمام وجود احساس می کنم

درد همهء وجودم را فرا می گیرد !

و بغضی عظیم گلویم را در چنگال بی رحم خویش می فشارد !

انگار فریاد تمامی مظلومان و بردگان تاریخ در گلویم خفه می شود !

و تنها تمنای چشمان راز درونم را افشا می کند !

تاریخ مثل همیشه حکایت می کند :

ناله هایی که درون بیت الاحزان خویش به امانت نگاه داشته !

شبی را که به یکباره عالم را فرا گرفته !

و زخم عمیقی که بر پیکره هستی نقشی خونین وهمیشگی دارد !

                                                        


بهترین حکومت

    نظر

 

سلام

بهترین حکومت ،

                 سلطنت و فرمانروایی بر قلبهاست .

                                                                     (ناپلئون بناپارت)