با یک کار ساده به اماممان نزدیک شویم!
سلام
هر وقت صحبت یک انسان بزرگ میشود با خود می گوییم ما کجا و او کجا !!!
مخصوصا اگر پای معصومین وسط باشد که دیگه آنها می شوند فرشته و ما موجودات خاکی هرگز نمیتوانیم به ایشان برسیم !!!
وقتی این داستان (که در پایین آورده ام ) را خواندم با خودم گفتم بیخود نیست که میگویند ائمه اطهار الگوهای ما هستم ! میشود با کارهای خیلی کوچک و ساده (البته در نظر ما) به ایشان نزدیک شد و در همین کار ساده به ایشان شباهت پیدا کرد . .
مسجدخلوت می شد . نماز جماعت تمام شده بود. عدهء زیای بلند شده بودند و رفته بودند . تنها چند نفری نشسته بودند یا نماز می خواندند . امام موسی کاظم مشغول نماز خواندن بود . ( زکریا اعور ) تکیه داده بود به دیوار صحن . عجله ای برای رفتن نداشت . منتظر بود امام نمازش را تمام کند . پیرمردی هم نزدیک امام نشسته بود . او هم انگار عجله ای برای رفتن نداشت. شاید هم خم و راست شدن و سجده ورکوع خسته اش کرده بود ، آخر پای پیرمرد درد می کرد . و به زحمت می توانست روی پا بند شود و بدون عصا ، اصلا نمی توانست راه برود .مدتی بعد پیرمرد روی پاهای لرزانش بلند شد ، اما انگار عصایش را فراموش کرده بود بردارد، یکی دو بار سعی کرد خم شود و عصا را بردارد اما نتوانست . زکریا فاصله اش با پیرمرد زیاد بود نمی توانست به کمکش رود و شاید تنبلی اش می آمد از سر جای خود برخیزد . اما درهمین موقع ، امام موسی کاظم در حال نماز ، عصای پیرمرد را برداشت و به او داد و به ادامهء نماز خویش مشغول شد. . .
امروز روز شهادت اقیانوس حلم امام موسی کاظم(ع) است این لحظه سخت مصیبت را همنوا با هستی که به سوگ نشسته به مولایمان صاحب الزمان تسلیت می گویم !