غریب کربلا
بی حسین زندگی به چه کارتان آید؟
بی حسین زندگی به چه کارتان آید؟
عنقای قاف را هوس آشیانه بود
غوغای نینوا همه در ره بهانه بود
جایی که خورده بود می آنجا نهاد سر
دردی کشی که مست شراب شبانه بود
یکباره سوخت زآتش غیرت هوای عشق
موهوم پرده ای اگر اندر میانه بود
در یک طبق به جلوهء جانان نثار کرد
هر در شاهوار کش اندر خزانه بود
نامد به جز نوای حسینی به پرده راست
روزی که در حریم الست این ترانه بود
بالله که جا نداشت به جز نی نشان در او
آن سینه ای که تیر بلا را نشانه بود
کوری نظاره کن که شکستند کوفیان
آیینه ای که مظهر حسن یگانه بود
نی،نی که وجه باقی حق را هلاک نیست
صورت به جاست آیینه گر گرفت باک نیست
نیر تبریزی
محرم آمد و ماه عزا شد
مه جانبازی خون خدا شد
جوانمردان عالم را بگویید
دوباره شور عاشوار به پا شد
تازه از کربلا اومده بود ، به هر کی که می رسید و می دید مشکلی داره، می گفت: از حضرت ابوالفضل بخواه !
بعد چنان مطمئن نگاهش می کرد و ادامه میداد:
باب الحوائج حاجتت رو میده وگرنه من سرمو می دم !
یک روز ازش پرسیدم از کجا اینقدر مطمئنی ؟!
اگه نداد ؟! اگه نشد چی؟ واقعا حاضری سرتو بدی یا تعارف می کنی!؟
نگاه معنی داری بهم کرد و گفت: از خدامه!
اگه داد که از کرمشونه و اگرم نه ! بازم داده حداقل حاجت منو که دلم می خواد سرمو برای ابوالفضل بدم!
نمی دونم تو کربلا چی دیده بود
ولی راست می گفت !....
آرام دل زینب
عباس علی
از آب هم مضایقه کردند کوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
به نام آ ب و به یاد تشنگی. . .